me!

هذیان های شبانه من

دیروز با اتوبوس  می رفتم دانشگاه که پیرزنی چروکیده پیشم نشست .کیف پولشو گم کرده بود . ناراحت بود و می نالید ...من نه حوصله ی شنیدن حرفاشو داشتم ...نه حوصله ی دلداری دادنشو... سرم تو پنجره بود. هر چند دقیقه یه جمله می گفت و من حتی سرمو بر نمی گردوندم. به خودم می گفتم تنها کاری که می تونم بکنم دادن کرایشه, همین.  

!!



نظرات شما عزیزان:

fimi
ساعت23:49---16 فروردين 1391
تنها كاري بود كه از پست بر مي اومد...شايد اونم فقط همينو مي خواست....زيبا بود...مرسي

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:,ساعت18:42توسط faeghe | |